کتاب تسلیبخشیهای فلسفه به قلم آلن دوباتن فیلسوف و نویسنده سوئیسی است که جزو معروفترین آثار او به شمار میآید و به زبانهای بسیاری ترجمهشده است. تم کتاب تسلیبخشیهای فلسفه: آلن دوباتن در این کتاب تلاش کرده تا مخاطبین غیرحرفهای فلسفه را هم جذب کند
عبارت پشت جلد کتاب، آن را اینگونه معرفی میکند:
«این کتاب میکوشد تا با استناد به آثار شش فیلسوف بزرگ راهحلهایی برای مشکلات روزمره ما ارائه کند. با خواندن این کتاب از «سقراط» میآموزیم که عدم محبوبیت را نادیده انگاریم؛ «سنکا» به ما کمک میکند تا بر احساس یاس و ناامیدی غلبه کنیم؛ و «اپیکور» بیپولی ما را چاره میکند.
«مونتی» راهنمای مناسبی برای درمان ناکارایی ماست؛ عشاق دلشکسته میتوانند با خواندن آثار «شوپنهاور» تسلی خاطر یابند؛ و کسانی که در زندگی با سختیهای زیادی روبرو هستند با «نیچه» هم ذات پنداری خواهند کرد.
کتاب «تسلیبخشیهای فلسفه» از شش بخش تشکیلشده که هر بخش اختصاص به آراء یک فیلسوف دارد و هدف ویژه نگارش کتاب همانا تسلی بخشیدن به مخاطب در مواجهه با برخی رنجهای مهم انسان است. فلسفهای کاربردی، ساده و بهدوراز پیچیدگیهای معمول.
بخش اول به سقراط و اندیشه و روش او در مواجهه با عدم محبوبیت میپردازد و به اینکه چطور باور عموم مردم را نیرومندتر از آنچه «حقیقت» میپنداشت ندید و در مقابل سیل ویرانگری به نام «عرف» ایستادگی کرد. در این بخش روش تفکر سقراطی را میآموزیم؛ راهی که در آن میتوانیم بذرهای جدید کاشته و حتی در مواجهه با طوفان، احساس اطمینان واقعی داشته باشیم.
بخش سوم کتاب به ناکامی اختصاص دارد. «سنکا» معلم و مشاور خردمند «نرون» توسط این پادشاه مجنون به مرگ محکومشده. هسته اصلی هر ناکامی، تضاد یک خواسته با واقعیتی بنیادین است. ما از همان ابتدای کودکی درک میکنیم که امیال ما با واقعیات جهان، چندان مطابقتی ندارد. سنکا وظیفه فلسفه را حفاظت از ناکامی میداند و ازنظر او اگر فلسفه در این مرحله هم شکست بخورد میتواند حداقل از بدتر شدن ناکامی با واکنشهای احساسی و غیرعقلانی جلوگیری کند:
«میگویی فکر نمیکردی این اتفاق بی افتد. آیا فکر میکنی چیزی وجود دارد که پیش نیاید، وقتی میدانی که امکان دارد اتفاق بی افتد، وقتی میبینی که پیشازاین اتفاق افتاده؟»
و بخش پایانی کتاب در مواجهه با سختیها افکار نیچه را پیشکش میکند. نیچهای که میگوید: «اگر زمینهای حاصلخیزی بودیم، نمیگذاشتیم هیچچیزی بیاستفاده از بین برود و در هر رویدادی چیزی میدیدیم و از کود استقبال میکردیم» و «در حق انسانهایی که دوستشان دارم، آرزوی رنجوری، بیماری، بدرفتاری و آزردگی میکنم. آرزو میکنم که آنها با خود خوار شماری ژرف، عذاب بیاعتمادی به خود و بدبختی شکستخوردگان ناآشنا نمانند» و در آخر نیچهای که میگوید «دردی که مرا نمیکشد، قویترم خواهد ساخت»
در بخشهایی از این کتاب را میشنویم:
•مونتنی مردی را میشناخت که به نظر میرسید عشقش به کتاب به بهای زیادی تمامشده است: هرگاه از آشنای خود میخواهم به من بگوید دربارهٔ فلان چیز چه میداند، میخواهد کتابی را به من نشان دهد: تا در لغتنامهاش معانی واژههای دلمه و باسن را پیدا نکند، جرئت نمیکند به من بگوید که روی باسنش دلمه دارد.
•اگر نمیتوانیم چنان خویشتنداری و متانتی داشته باشیم، اگر تنها پس از چند کلمهٔ تند دربارهٔ شخصیت یا دستاوردهایمان به گریه میافتیم، دلیل آن ممکن است این باشد که تأیید دیگران بخش مهمی از قابلیت ما برای اعتقاد به حقانیت خودمان را تشکیل میدهد. ما احساس میکنیم که حقداریم عدم محبوبیت را نهفقط به خاطر دلایل عملی و به دلیل پیشرفت با بقا بلکه مهمتر از آن به این دلیل جدی بگیریم که مورد تمسخر قرار گرفتن نشانهٔ روشنی از گمراهی ماست...
•یک تسلی دیگر در مواجهه با اتهامات مربوط به نابهنجاری، دوستی است. یکی از ویژگیهای دوست این است که آنقدر مهربان است که در مقایسه با اکثر مردم بخش بیشتری از وجود ما را بهنجار میداند. هنگام گفتگو با مخاطبی عادی بسیاری ازنظرهای خود را به دلیل بسیار زننده بودن، جنسی بودن، مأیوسانه بودن، احمقانه بودن، هوشمندانه بودن یا احساساتی بودن، بیان نمیکنیم ولی این نظرها را با دوستان خود درمیان میگذاریم. دوستی، توطئهٔ کوچکی است علیه آنچه دیگران معقول میپندارند.
نظرات (0)